که آهسته می خوانی قنوت گریه هایت را
میان ربنای سبز دستانت دعایم کن
هر کجا محرم شدی چشم خیانت بازدار
چه بسا محرم که با یک نقطه مجرم می شود
دل به دلداران سپردن کارهر دلدار نیست
من به تو جان می سپارم دل که قابل دار نیست!
در مکتب ما رسم فراموشی نیست
در مسلک ما عشق هم آغوشی نیست
مهر تو اگر به هستی ما افتاد
هرگز به سرم خیال خاموشی نیست
جز من اگرت عاشق و شیداست بگو
ور میل دلت به جانب ماست بگو
ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو،نیست بگو،راست بگو...!
منم آن شعله آتش که از هر شمع برخیزم
تمام هستی خود را فقط به پای تو ریزم
درون قلب من فرمانروایی کن
که از موی تو برخیزد همه عطر دل انگیزم...
|